حکایتی از افلاطون وستایش جاهل
تاريخ : پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, | 10:8 | نویسنده : افلاطون

روزی افلاطون فیلسوف بزرگ یونانی نشسته بود.یکی از بزرگان شهر وارد شد.او مشغول صحبت کردن بود که در میان سخنش گفت:ای حکیم! امروز فلان مرد را دیدم که از تو تعریف و تمجید میکرد می گفت:افلاطون مرد بزرگواری است و هرگز کسی مانند او نیست می خواستم ستایش او را به تو برسانم .

افلاطون سر فرو برد و گریه کرد مرد از دگرگونی افلاطون ناراحت شد وپرسید: مگر من به شما چه گفتم که اینگونه متاثر شدید. افلاطون گفت:من از تو دلتنگ نشدم اما چه مصیبتی است از این بالاتر که کار من مورد ستایش جاهلان بوده است؟ من نمیدانم چه کار جاهلانه ای انجام دادم  که او مرا تمجید کرده تا از آن کار توبه کنم.ناراحتی من برای این است که من هنوز جاهلم و مورد ستایش جاهلان هستم!!!

قابوس نامه



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: